راستی اصلا از حرکت شجاعانه ی و ایثارگرانه ی بعضی از بچه های مجتمع که واقعا گل کاشتن حرفی به میون نیومد ...
ماجرا از این قراره که اخرهای ترم پیش دقیقا روزی که ما امتحان مهمی داشتیم یه هو خبر دادن که ساختمون پژوهشی داره اتیش می گیره و بچه ها و وسایلو هرچی توساختمون بود را تخلیه کردند وبعضی از بچه هایی امتحان داشتن دل زده بودن به دریا و رفتن تو ساختمون پر دود و کل وسایل گرون و با ارزش و از ساختمون کشوندن بیرون اگه اتش نشانی قوچان و می دیدین واقعا لب به...( منظورم لب به گلایه بود) باز می کردین که اینقدر سرعت -کیفیت-سعه ی صدر- وخلاصه این که با شلنگی که از هزار جای اون اب می چکید البته از چکیدن گذشته بود مثه فواره فران می کرد اون اتیش که از خرابه ی کنار دانشگاه به سقف ساختمون رسیده بود را خاموش کردند .....
پس شد انچه شد.......
عکساش هم چند وقت دیگه تو همین وبلاگ میذارم....